|
پنج شنبه 11 آبان 1398برچسب:, :: 21:2 :: نويسنده : fati
دیوانه شدن به خاطرت کافی نیست یک لحظه بایستو یک جمله بگو تکلیف دلی که عاشقش کردی چیست؟
باید آغوشی باشد پنجره نیمه بازی موسیقی باران ...بوی خاک ...سرمای هوا گره کور دست ها و پاها گرمای عریان عاشقی صدای تپش قلب ها باران که می بارد باید کسی باشد...
بعد گوشیتو بر میداری می نویسی خوابم نمی بره... سرد می شی،بغض می کنی! می بینی هیچ کسو نداری اینو واسش بفرستی.. تنهایی سخته... خیلی...
رد خاطراتت را جا گذاشتی مال ناراضی از گلوی ما پایین نمی رود بیا برش دار......!
واسه روزایی که "دلم" برای چیزی تنگ نمی شد...
نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |