|
جمعه 12 آبان 1398برچسب:, :: 18:55 :: نويسنده : fati
خودت را که بزنی به آن راه یادت می رَوَد کِ روزی کَسی بودی... کِ خنده هایت را دوست داشت... کِ دوست نداشت... چِشم هایت نمناک شَود! . کافی ست که خودت را به آن راه بزنی..تآ همه ی این ها یادت برود
....... دل و عقل عزیز لطفا بروید و جای دیگری دعوا کنید! با اعتراض،بغض گلو
....... دوباره عود می کند عفونتِ لذیذِ خاطراتِ تو! کرخت می شوم بغض می کنم سست می شوم گول می زنم خودم را کِ:"لیاقتِ مرا نداشت!"
.......
چند وقتی ست به جای آب خوش بغض از گلویم پایین می رود... بی انصاف
دِل را لگد نکن
....... روی دلای آدما هیچ وقت حساب وا نکن از در نشد از پنجره،زوری خودت رو جا نکن آدمکای شهر ما،بازیگرای قابلین وقتش بشه یواشکی روی قلب پا می ذارن!...
.......
آمدنت را این روزها محال می دانم اما اگر به خوابم آمدی مرا نبوس در نبودت من و قلیان بهت خیانت ها کردیم!...
....... این روز ها حالم خوب است خوبِ خوب! نه نشانی از دلتنگی نه روزنی از سیاهی ...و نه وسوسه ای از دلبستگی! نوشته ام را بهانه ای نسیت جز گفتن این که: "من" به غیر از"تو" به هیچ "او"یی اجازه ی "ما" شدن نمی دهم!...
....... وقتی می گم :"دیگه به سراغم نیا" فکر نکن دیگه فرا موشت کردم یا دوسِت ندارم نه من غفط فهمیدم وقتی دلت با من نیست بودنِت مشکلی رو حل نمی کنه تنها دلتنگ ترم می کنه...
....... نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |